آنها چفیه داشتندمن چادر دارم آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی شیمیایی نشودمن چادر می پوشم تا از نفَس های آلوده دور بمانم.آنان چفیه را سجاده می کردند وبه خدا می رسیدند من با چادرم نماز می خوانم تا به خدا برسم.آنان با چفیه زخم هایشان را می بستند ...من وقتی چادر ی می بینم یاد زخم پهلوی مادرم می افتم.
آنان سرخی خونشان را به سیاهی چادرم امانت داده اندمن چادرسیاهم را محکم می پوشم تا امانتدار خوبی برای آنان باشم.اگر به حجاب معتقد شدی،در دینداری خود ثابت قدم و استوار باش و از تمسخر مخالفان نترس.
و در برابرشان بگو : "ان تسخروا منا فانا نسخر منکم کما تسخرون" (آیه 38 سوره هود)
گاهی تو را به دست باد می سپارم تا نوازش کند وجود نازنیت راگاهی زیر باران خیس می شوی تا شسته شود نگاه های هرزه مانده بر تو؛ تنت زخمی است، می دانم، و باران مرحم زخم است! و گاهی زیر آفتاب داغ می سوزی و سرخ می شوی از عطش،اما همچنان بر وفاداریت به من استواری!
گاهی سر به زیر گرمای وجودت می کشم و تو را پناه اشک های خویش می سازم… و چه راز داری که ماجرای اشک هایم را در دلت نگاه می داری، در سکوتی ابدی! وجودت سنگری است ما بین من و آنچه با من در عناد است و تو، چه زیبا دشمنانم را ناامید می کنی، از به دست آوردن غنیمتی حتی ناچیز!
چه خوب است که هستی نازنینم! چه خوب است که تیرگی را به جان می خری تا دنیایی زیر سایه ات روشن بماند! و چه پر ماجرایی، تاریخی برای بودنت خون داده است؛ از قرن ها پیش دغدغه بوده ای …از قرن ها پیش ارزش
ای شاهد به جای مانده از کربلا…! ای شاهد به جای مانده از ماجرای در و دیوار و آتش…! چه والا مقامی که آقایم حسین هنگامهی شهادت چشمانش نگران هتک حرمت به تو بود!
چه گوهر مقام، که جوان های بسیار استوار بودنت را با خون خود به معامله گذاشتند، خون دادند و نفس…؛ که تو پای بر جا بمانی که حفظ شوی! سال هاست تن زخمی تو مرحم زخم است ای همیشه استوار و جاودان ای همیشه با صلابت،بمان و باز هم ایستادگی کن…
معنای وجودت مشتی است بر دهان استکبار…مشتی است بر دهان ظلم…مشتی است بر دهان هر نگاه هرزه و از سر بی حیایی! کمتر از نود سال پیش چه بسیار بودند کسانی که از داغ دوریات خانه نشین شدند،به ادعای آزادی تن به اسارت ندادند و آزاده شدند
این روزها رضا شاه ملعون هم در حیرت چگونگی افتخار بی تو بودن، مانده است! چندگاهی است نام تو را تحجر نهاده اند…غافل از آنکه در عصر حجر اصل بر بی تو بودن بوده است و سالها سپری شد تا انسان به کمال "یافتن تو" رسید؛ و حال… مضحک نیست؟هر که این روزها خود را به عصر حجر نزدیک تر می کند نامش می شود روشن فکر و مدرن…مضحک نیست؟!